سورنا قبادی ارفعیسورنا قبادی ارفعی، تا این لحظه: 20 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

سورنا وروجک و بلا

25-بازم تابستون اومد....

بازم تابستون اومد                آفتاب رو ایون اومد سلام ،سلام گرم منو از گرمی تابستون وشیرینیه بازی ها وهندونه هاش پذیرا باشید. بعد از تعطیلی مدارس وبه دنیا آمدن اهورا ،بهترین چیز برایم فوتسال بود،هفته ای ٢بار با سروش میرفتیم باشگاه وخیلی هم با حال بود... گام بعدی رفتن به ارفعده وبازی وتفریح وفوتبال وآب بازی با دوستای خودم:پرهام -روهام-شنتیا-کارن-کیارش...بود سورنا کیارش وکارن در کنار حوضچه آب داخل حیاط امامزاده سام ولام... قسمت خوشمزه ی تابستون هم اجلاس سران کشورها بو...
24 مهر 1391

24-خداحافظ دایجونی....

قصه از اونجا شروع شد که دایجون نیما اراده کرد ازدواج کنه، کی؟موقعی که اهورا به دنیا اومده بود وهمه حواسها و وقتها صرف بهبودی اهورا می شد.. .خلاصه من با خوشحالی تمام در جشن نامزدی شرکت کردم وتازه کلی کیک هم خوردم... دایجون مبارکت باشه...به پای هم پیر شین وخوشبخت زندگی کنین... ولی نمیدونستم که کیک خوردن همانا وبای بای همانا... خوشمزه است.. بفرمایین//// اینجا هم 1ساعت قبل از عقد دایجونه که من غزل خداحافظی رو خوندم....و متوجه شدم که دیگه آخر خطم...دوستت دارم.. اینم یه عکس 5نفره ی مردونه...زندایی جون دایجون رو به دستت سپردم ..مواظبش باش...   فکر نکنی من دست از تلاش بر میدارم نه...بلکه میرم ودوستای جدید می...
24 مهر 1391

23-با تاخیر اومدم اما بایه فرشته آسمونی اومدم...

سلام ،سلامی به مهربونی آفتاب وبه لطافت باران بهاری...آری از بهار می گویم از بهاری که خداوند مهربون یه هدیه از آسمون برام فرستاد،یه هدیه بزرگ بزرگ ولی کوچولو......یه داداشی خوشگل ومهربون،ما بهش میگیم: اهورا نفس ما وخیلی هم دوستش داریم. و از همه ی دوستای گلم بخاطر این تاخیر از بهار تا پاییز معذرت میخوام... به خدا قول میدم از این به بعد هفته ای 2بار به هموتون سر بزنم....حالا می خوام چند تا عکس از اهورا رو پرده برداری کنم:   اولین لحظه ای که تورو دیدم هم خوشحال شدم هم تعجب کردم... وقتی بخام مهربون باشم... عاشقتم فسقلی... و دوست دارم بغلت کنم اما مامان نمیزاره...به همینش هم قانعم...
10 مهر 1391

22-یه چیزی پیدا کردم...

مامان سحر داشت عکساهای توکامپیوتر رو مرتب میکرد که به یه عکس جالب رسید...موضوع بر میگرده به 3سالگی من .یه تصویر از خمیر بازی... مامانی میگه :همیشه کاردستی هام تو این سبک بوده... مامانی خیلی دوستت دارم که خیلی از خاطرات رو برام حفظ کردی ...دوستت دارم مامان جون... حالا به نظر شما دوستای گلم این تصویر چه موجودیه؟ منتظر جواب سوالم هستم! با سلام خدمت همه یدوستای گلم ...از نظراتون متشکرم  راستیتش مامانم هم نمیدونه که جواب سوال چیه؟اما خودم حدث میزنم:           مسدر مارمولک بنفش ...
10 مهر 1391
1